چهارشنبه کلی سرم شلوغ بود تا ساعت 6 مشغول کارای محل کار بودم
بعدش هول هولی یه دوش گرفتم و یه کیک سیب و دارچین درست کردم .. از صبح هم سوپ جو گذاشته بودم واسه صابخونه ی سابق ک گویا کرونایی شدن..همسر گرام سوپ رو برد و یه دسته گل واسه سالگرد ازدواج مامان و بابا گرفت ..شام خوردیم و به سرعت نور جمع و جور کردیم و با کیک و برف شادی و فشفشه و شمع به سوی خونه ی بابا راه افتادیم و با بالاییای بابایینا هماهنگ کردیم و باهم رفتیم خونشون...هم تولد بابا بود هم سالگرد ازدواجشون
بعدم دیگه پنج شنبه کاراشونو انجام دادیم و خریدهاشونو کردیم..عصر مامان زهره اومدن خونشون...شام و اینارو درست کردیم و همچنین نهار فردا رو...
دیگه واقعا خسته شده بودم.....خدا رحم کرد همسرجان ساعت 12 امروز کلاس داشت..دیگه به بهانه ی اون باهاش اومدم خونه
حالا خونهههه چ خونه ایییییییییییی پوکیده بود یعنی :)))
آماااااا
از هرچه بگذریممممم سخنِ عشقم خوش تر است..یه ماکارونی گذاشتم و رفتم سراغ عکاسی از خرمالوهایی ک پریروز همسر خریده بود تا ساعت 5 بی وقفه با دوربین حال کردم ...بعدشم یکم لالا و عزیزجانم رفت واسه شام فلافل گرفت و باهم خونه رو جمع و جور و تمیزکاری کردیم و الانم دارم دوربینو خاااااااالی میکنم...هووووف
واقعا خسته نباشم
259...برچسب : نویسنده : halachi بازدید : 138