هفته ی قبل مادر همسرجان اومدن خونمون...بقیه ها هم همینطور..سه تا خواهرجانهایشان با خانواده
میخواستن برن مشهد..یه سر از جاده ابریشم هم عبور کردن..
اوضاعی بود بیا و ببین...
دیروز قرار بود برگردن...خیلی خیلی خسته شدم این چندروز...دیروز هم پریود شدم دیگه رسما ناک اوت بودم و حال خراب
زودتر اومدم خونه و کارای محل کار رو نیمه ول کردم
یه دوش گرفتم و یه نسکافه و یه مسکن خوردم بلکه یکم جسمم آروم بگیره ...بعدشم جاروبرقی و آماده کردن وسایل شام...خورش رو گذاشتم و اومدم یکم استراحت کنم
اینروزها واقعا افسرده م..نمیتونم خودم باشم..نمیذارن خودم باشم...مدام مجبورم تظاهر کنم به آروم بودن
ولی اصلا خوشحال نیستم
از مهمونداری خسته شدم ...خونه کوچیکه و منم عصرها که از سرکار بیام باید یکسره سرپا باشم تا 11شب و صبح روز از نو و روزی از نو
شانس قشنگم هم اینهفته سرکار خیلی شلوغیم و مجبور شدم پنج شنبه هم برم سرکار.....
امیدوارم این روزهای سخت زودتر بگذره و خدا بهم صبر و آرامش بده....
خدایا بخاطر همه چیز ممنون
259...برچسب : نویسنده : halachi بازدید : 110