پریشب تصمیم داشتم اینهفته نرم خونه ی مامان اینا..بمونم یکم کتاب بخونم و کارامونو بکنیم...
شب زنگ زدم حالشونو بپرسم تنها بودن
نوه ی کوچک همراه هم خونه نبود...دیگه اصرار کردم که بیان خونه ی ما و واسشون تپسی گرفتیم
و اومدن...
دیروز جمعه هم زنگ زدم به بقیه ها و افطاری دعوت کردیم
یه افطاری یهویی ک همسر گرام کلی کمکم کرد و زحمت کشید و خریدا رو انجام داد و از همه مهمتر مثل همیشه با رویِ باز مهمونداری کرد.
شبِ خیلی خوبی بود و کادو تولد عزیزی که 24 اردیبهشت تولدش بود رو هم دادیم و یکم مسخره بازی دراوردیم...
بابا ایناهم با اونا رفتن خونشون ....خیلی خوش گذشت ولی خیلی خیلی خسته شدم...
خدایا شکرت بابت همه چیز....
259...برچسب : نویسنده : halachi بازدید : 144